اين طوري كلاه سر هم گذاشتند


 

نويسنده: سياوش رحماني|




 
تاريخ در عين بيرحم بودن گاهي خيلي هم بامزه است. اين گونه است كه يك راننده تاكسي به چرچيل با آن همه عظمت مي گويد برود به جهنم و اين گونه است كه سر تاس لويي سيزدهم يكي از بزرگ ترين رسوم تاريخ اروپا را خلق مي كند. ماجراهاي عجيب تري از زندگي گوگن، نقاش شهير فرانسوي برايتان نوشته ايم و عجيب تر از آن ماجراي داماد شدن ميرداماد را هم مي توانيد بخوانيد. تاريخ بازي شطرنج هم داستان جالبي دارد.

ميرداماد چگونه داماد شد؟
 

روايت است كه يك بار شاه عباس صفوي به دليلي بر زنان اندروني خشم گرفت. يكي از دختران او كه در زيبايي بي همتا بود از خانه خارج شد. با تاريك شدن هوا شاه مثل همه باباها غيرتي شد و گروهي را براي پيدا كردن او به كوچه هاي اصفهان روانه كرد اما آنها دختر را پيدا نكردند. گويا دختر كه چند ساعت در شهر سرگردان بوده، به آرامي وارد مدرسه طلاب شده و در يكي از حجره ها را مي زند. از قضا محمدباقر استرآبادي كه ساكن آن حجره بود در را به رويش گشود. دختر بي درنگ وارد شد و به طلبه جوان گفت كه از بزرگان شهر است و اگر با حضور او مخالفت كند برايش گران تمام خواهد شد. سپس تقاضاي شام كرد. طلبه تهيدست كه فقط نان و ماست در حجره داشت شام ساده اي براي او فراهم كرد. سپس جاي خوابش را در اختيار دختر گذاشت تا بخوابد. در اين هنگام وسوسه به طلبه جوان كه در كنار چراغ به مطالعه مشغول بود، هجوم آورد ولي او با گرفتن دستش روي آتش نفس پدرسوخته را سركوب كرد. فردا صبح با بيرون آمدن آن دو از حجره، مأموران حكومتي هر دو آنها را نزد شاه عباس بردند. پس از اينكه شاه عباس از سلامت دخترش مطمئن شد از محمد باقر استرآبادي پرسيد: «شب گذشته در برخورد با اين چهره زيبا چه كردي؟» و محمدباقر در پاسخ انگشتان سوخته اش را به او نشان داد. در همين هنگام شاه عباس به دخترش پيشنهاد ازدواج با آن طلبه را داد و دختر كه از پاكي آن جوانمرد بهت زده بود پذيرفت. سريعاً بزرگان را خواندند و عقد شاهزاده را براي طلبه مازندراني بستند و او به ميرداماد ملقب شد. تربيت شاگرداني چون ملاصدرا تنها يكي از كارهايي بود كه ميرداماد بعدها انجام داد.

چرچيل برود به جهنم
 

وينستون لئونارداسپنسر چرچيل يكي از مشهورترين نوابغ تاريخ سياست است. نخست وزير انگليس در زمان جنگ جهاني دوم كه قبل از آن فرمانده نيروي دريايي بود، برنده جايزه نوبل صلح، عضو ثابت پارلمان انگلستان و... اينها تعداد اندكي از عنوان هايي هستند كه او به دنبال خود مي كشد. خلاصه خيلي آدم كله گنده اي است و حواستان باشد كه او را بشناسيد تا اگر جايي اسمش آمد ضايع نشويد. او يكي از روزهاي شلوغ زندگي اش بايد خود را براي يك سخنراني مهم به مجلس عوام انگلستان مي رساند. براي اينكه به آنجا برود از ساختمان محل كارش بيرون آمد و با عجله سوار يك تاكسي شد و مقصد را به راننده گفت. راننده سر به هوا در فكر و خيال هاي خودش بود و چرچيل را كه كلاه به سر داشت نشناخت. پس از اينكه در يكي از كوچه هاي نزديك مجلس توقف كردند چرچيل كرايه او را داد و چون سرش خيلي شلوغ بود و مي خواست سريع تر به كارهاي ديگرش برسد، گفت: «همين جا منتظر باش تا من برگردم.» راننده گفت: «شرمنده ام، بايد سريع به خانه بروم. مي خواهم سخنراني چرچيل در مجلس را از راديو گوش كنم.» چرچيل كه خيلي با حرف او حال كرده بود يك 10 پوندي ديگر از جيبش بيرون آورد و به او داد؛ البته آن موقع 10 پوند خيلي پول بودها! چرچيل دوباره گفت: «منتظر بمان تا برگردم.» راننده كه از ديدن اسكناس 10 پوندي چشمش برق زده بود، گفت: «باشد. منتظر مي مانم. هر وقت خواستي برگرد. چرچيل كيلويي چند است؟! (يعني يك چيزي گفت تو اين مايه ها).» آقاي چرچيل را مي گويي، آتيش گرفت.

منارجنبان هم مي لرزد
 

پس از كودتاي سياه 28 مرداد سال 1332 وقتي محمدرضا پهلوي دوباره قدرت را در دست گرفت، دادگاه هاي نظامي و دردناك دكتر محمد صدق در لشكر 2 زرهي شروع شد. در چند جلسه او را كه نخست وزير قانوني ايران بود، ناعادلانه محاكمه كردند و در نهايت نسخه اش را پيچيدند. جلسات دادگاه پر از وقايع عجيب و غريب بود. يكي از آنها جوابي بود كه دكتر مصدق به خانمي معروف به «ملكه اعتضادي» داد. او يكي از نزديكان خانواده شاه و از درباريان بلند پايه بود. (البته ما رويمان نمي شود به شما بگوييم كه اين خانم محترم چه كار مي كرد كه از يك زن عادي به يك ملكه و يكي از درباريان با نفوذ تبديل شده بود). او در بيشتر دادگاه هاي مصدق يكي از حاضراني بود كه دائماً با هوچي گري و حرف هاي بي شرمانه به مصدق توهين مي كرد. دست هاي مصدق به علت كهولت سن لرزش داشت. طي يك از جلسات كه مصدق در حال دفاع از خود در برابر «حسين آزموده»ـ دادستان ارتش- بود، خانم از ته دادگاه بلند شد و گفت: «يك پيرمرد سياسي كه مملكت را به پرتگاه سقوط كشانده، نبايد در دادگاهي كه به خيانت هاي او رسيدگي مي كند، بترسد و بلرزد.» دكتر مصدق كه صداي آشناي گوينده اين جمله را مي شناخت، رو به عقب برگرداند و گفت: «خانم، منارجنبان اصفهان هم مي لرزد ولي قرن هاست كه پابرجا مانده.» حتي رئيس و منشي هاي دادگاه هم از پاسخ مصدق به خنده افتادند و خانم ملكه با سرافكندگي بسيار در جايش نشست و پس از لحظاتي سالن دادگاه را ترك كرد.

كچلي كه تاريخ ساز شد
 

ريزش موبد دردي است، به خصوص اگر در اوج جواني و موقع زن گرفتن يقه آدم را بگيرد. آن وقت بايد دائم با آه و افسوس خودت را در آينه نگاه كني و به فكر چاره اي براي اين سر تاس باشي. لويي سيزدهم، پادشاه فرانسه كه از دودمان «بوربون» بود هم در 32 سالگي ناگهان به همين گرفتاري دچار شد و كچلي سر به مشكل دندان هاي زشت و نامنظمش اضافه شد. كار به جايي رسيد كه ديگر در مجالس و مهماني ها آفتابي نمي شد. سرانجام «ريشيليو» نخست وزير فرانسه چاره اي براي او انديشيد؛ چاره اي كه تا حدود دو قرن خيال همه كچل هاي اروپا را راحت كرد. او در 21 فوريه سال 1633 پيشنهاد كرد كه از آن به بعد همه پادشاهان فرانسه كلاه گيس بر سر بگذارند تا به گفته او با ابهت تر به نظر برسند. «البته خودتان مي دانيد كه منظورش از با ابهت بودن همان پنهان كردن كله كچل است.» ولي به هر حال نقشه او گرفت و مشكل لويي سيزدهم حل شد، اما قضيه خيلي دامنه پيدا كرد و كم كم كلاه گيس گذاشتن در دربار رواج يافت و به يك رسم تبديل شد. پس از اندكي اين سنت تمام اروپا را گرفت و در قرن هجدهم تمام افراد بلندپايه و حتي عوام در مجالس كلاه گيس به سر مي گذاشتند- شايد دليلش اين بود كه در اروپا كچل زياد بود- اين كلاه گيس ها كه معمولاً عجيب و غريب بودند، به يكي از ملزومات لباس رسمي تبديل شدند و هر روز مدل جديدي از آنها مد مي شد. هنوز هم در بسياري از مراسم سنتي و نمادين اروپايي شركت كنندگان كلاه گيس مي گذارند. حتي در بعضي از كشورها براي قضات گذاشتن اين كلاه گيس ها اجباري است. اگر ديده باشيد در مجلس اعيان انگليس- كه يك رده بالاتر از مجلس عوام است- آقايان لردها و دوك ها هنوز بايد با اين كله هاي فرفري حضور پيدا كنند.

خيلي شاهكاري، جناب گوگن!
 

كسي نمي تواند منكر جايگاه بلند «پل گوگن» در عالم نقاشي شود. اين نقاش فرانسوي يكي از شاخص ترين شخصيت هاي موج «پست امپرسيونيسم»، يك جنبش هنري عظيم شامل طيف گسترده اي از گروه ها و سبك هاي نقاشي بود. اصلاً ولش كنيد. ما هم درست نمي فهميم يعني چه! متأسفانه او هم از زمره آن نوابغ ديوانه اي بود كه خودشان را به باد مي دهند. عاقبت جنازه او را در كنار تعداد زيادي از بطري هاي خالي مشروبات الكلي و آمپول هاي مواد مخدر پيدا كردند. وقتي مرد دو چيز از او در اين دنيا باقي ماند؛ يك سري تابلوي درجه يك نقاشي كه اكثراً طبيعت را به تصوير مي كشند و يك سري فرزند نامشروع كه كسي آمار دقيق شان را نداشت. خلاصه در عين خلق شاهكارهاي هنري يك تخته اش كم بود. داستان زندگي آشفته او آكنده از رسوايي هاي اخلاقي و كارهاي احمقانه است. حتي نمي توانست اين كارهايش را پنهان نگه دارد و هميشه گندش درمي آمد. شايد اصلاً اينكه ملت اسرار زندگي اش را بفهمند برايش مهم نبود. او در تمام عمرش يك بار رسماً ازدواج كرد اما دو سال از ازدواجش نگذشته بود كه يك روز صبح بلند شد، پول هايش را برداشت و براي هميشه زن و بچه بيچاره اش را رها كرد و رفت. چند روز بعد سر از جزاير تاهيتي درآورد. مي گفت تاهيتي ساكنان زيبا رويي دارد. فقط اين نبود. به طور عجيبي فراموشكار بود و به گفته خودش «ايده هاي بكري را كه براي نقاشي به ذهنش خطور مي كرد از ياد مي برد و عذاب مي كشيد.» به طرز ديوانه واري خشن بود. سر هر موضوع مسخره اي با ديگران دست به يقه مي شد. حتي يك بار به ونگوگ هم رحم نكرد و زد و خورد سختي بين دو نقاش عجيب الخلقه اتفاق افتاد. خلاصه، يه وضعي.

شطرنج، اينطوري شد شطرنج
 

خيلي ها دوست دارند هر جوري شده بگويند شطرنج ايراني است ولي خب تعارف نداريم، همه چيزهاي خوب دنيا كه مال ما نيست. بازي اي كه شطرنج امروزي از روي آن گرفته شده يك بازي قديمي و مربوط به كشور هند است. البته در هند باستان هم مبدأ دقيقي براي اين بازي نمي شناسند و اين بازي در طي قرن ها تغييرات بسياري كرده است. نام آن در هند «چاتورگا» يا «چاتورانگا» بوده است. اين بازي را كه در ابتدا چهار نفره بود، ايراني ها به كشور ما آورند و حدوداً 16 قرن پيش نحوه بازي را به شكل ابتدايي شطرنج امروزي تبديل كردند و بايد گفت شطرنجي كه امروز در جهان متداول است، بيشتر حاصل تحولاتي است كه ايراني ها در روش اين بازي ايجاد كردند. مفاهيمي مثل كيش، مات و پات را هم ايراني ها وارد اين بازي كردند. نام مهره ها و حركت هاي بازي را هم عوض كردند. مثلاً در چاتورگا نام يكي از مهره ها «راچا» بود كه در ايران آن را به شاه تغيير دادند. كلمه فرانسوي «اچك» كه در انگليسي به آن «Check»، «چك» مي گويند و به معني كيش است، از همين كلمه گرفته شده است. «Chess» چس هم كه در انگليسي به معناي بازي شطرنج است، از همين جا آمده است. رخ نام يكي از ديگر مهره هاي شطرنج از «Rook»، روك كه كلمه قديمي انگليسي به معناي ارابه يا قايق است، گرفته شده. البته همين كلمه ابتدا از فارسي به لاتين رفته است. مي گويند در ايران باستان شطرنج يكي از بازي هاي محبوب درباريان بوده است.
منبع: نشريه دانستنيها شماره 26